intTimeZone=33042;
strBlogId="khorshidvalayat";
intCount=-1;
strResult="";
try {
for (i=0;i نام: على بن موسي . كنيه: ابوالحسن (چون كنيه امام موسى كاظم (ع) نيز ابوالحسن است، به امام رضا(ع) ابوالحسن ثانى نيز گفته مىشود). القاب: رضا، صابر، رضى، وفى، فاضل و صديق. از ميان لقبهاى فوق، «رضا» شهرت بيشترى دارد. علت اين كه آن حضرت را «رضا» ناميدهاند، اين است كه پسنديده خدا در آسمان و مورد خشنودى رسول خدا(ص) و ائمه اطهار (ع) در زمين بوده و دوستان و دشمنان به اتفاق از وى خشنود و راضى بودند. منصب: معصوم دهم و امام هشتم شيعيان. همچنين به مدت سه سال وليعهد مأمون عباسى بود. تاريخ تولد: يازدهم ذيقعده سال 148 هجرى. برخى مورخان تاريخ تولد آن حضرت را سال 151 هجرى و برخى ديگر سال 153 هجرى، پنج سال پس از وفات امام جعفر صادق(ع) دانستهاند. محل تولد: مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى). نسب پدرى: ابوالحسن، موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن علىبن ابىطالب(ع). نام مادر: نجمه. نامهاى ديگرى نيز براى او نقل شده است؛ مانند: تكتم، اروى، سكن، ام البنين، شقرا، خيزران، سمانه، صقر و طاهره. اين بانوى فاضله كه با تربيت حميده -مادر امام موسى كاظم(ع)- به كمالات انسانى و اخلاق اسلامى دست يافته بود، بهترين زنان عصر خويش در تعقل، ديندارى و حيا بود. مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امام موسى كاظم (ع)، در رجب سال 183، تا سال 203 هجرى، به مدت بيست سال. آن حضرت در سن 35 سالگى به امامت رسيد. تاريخ و سبب شهادت: آخر ماه صفر سال 203 هجرى به وسيله زهرى كه مأمون عباسى در خراسان به آنحضرت خورانيد. حضرت رضا (ع) در هنگام شهادتش، 55 ساله بود. برخى سال شهادت آن حضرت رإ؛ حح سال 205 و برخى 201 هجرى دانستهاند. محل دفن: مشهد مقدس (در استان خراسان، در كشور ايران). همسران: 1. سبيكه يا خيزران، مادر امام محمد تقى (ع). 2. ام حبيبه (دختر مأمون). و چند ام ولد. فرزندان: 1. امام محمد تقى (ع) كه پس از شهادت پدرش، در سن هفت سالگى به امامت رسيد. علماى شيعه ايشان را تنها فرزند امام رضا (ع) دانستهاند؛ اما در برخى منابع، فرزندان ديگرى نيز براى آن حضرت ذكر شده است كه عبارتند از: 2. ابو محمد حسن. 3. جعفر. 4. ابراهيم. 5. حسن. 6. عايشه. 7. فاطمه. اصحاب: 1. دعبل بن على خزاعى. 2. حسن بن على وشّاء بجلى. 3. حسن بن على بن فضال. 4. حسن بن محبوب. 5. زكريا بن آدم اشعرى قمى. 6. صفوان بن يحيى بجلى. 7. محمد بن اسماعيل بن بزيع. 8. نصر بن قابوس. 9. ريّان بن صلت. 10. محمد بن سليمان ديلمى. 11. على بن حكم انبارى. 12. عبداللّه بن مبارك نهاوندى. 13. حمّاد بن عثمان. 14. حسن بن سعيد اهوازى. 15. محمد بن سنان. گفتنى است كه ،تعداد ياران و اصحاب آن حضرت، بيش از اين است و در اين جا تنها نام تعداد اندكى از آنان آورده شد. زمامداران معاصر: 1. منصور عباسى (158-136 ق.). 2. مهدى عباسى (169-158 ق.). 3. هادى عباسى (170-169 ق.). 4. هارون الرشيد (193-170 ق.). 5. محمد امين (198-193 ق.). 6. مأمون عباسى (218-196 ق.). پس از نبرد ميان امين و مأمون، فرزندان هارون الرشيد، براى به دست آوردن منصب خلافت و پيروزى نهايىِ مأمون بر امين، در سال 201 هجرى امام رضا (ع) به اجبار و اكراه مأمون به ولايتعهدى وى برگزيده شد. مأمون با اين كه در ظاهر براى امام رضا (ع) احترام ويژهاى قائل بود و ايشان را بر همگان، از جمله علويان و عباسيان، مقدم مىداشت، اما در ضمير خود، به مقام علمى و اجتماعى آن حضرت حسد مىبرد و كينه ايشان را در دل داشت. سرانجام نيز با توطئهاى پنهان، آن حضرت را به شهادت رساند. رويدادهاى مهم : 1. زندانى و مسموم شدن امامكاظم(ع)، پدر امامرضا(ع)، بهدستور هارونالرشيد. 2. جنگ خونين ميان مأمون و امين، فرزندان هارون الرشيد، و نذر مأمون مبنى بر واگذارىِ أمر خلافت به افضل آل ابىطالب (ع) در صورت پيروزى بر امين. 3. پيروزىِ مأمون بر امين و گسترش سيطره مأمون بر آفاق اسلامى و قصد ظاهرى او بر وفاى به نذر. 4. درخواست مأمون از امام رضا(ع) براى رفتن از مدينه به خراسان، درسال 200 هجرى. 5. حركت امام رضا (ع) از مدينه و گذشتن از شهرهاى بصره، بغداد، قم و نيشابور و رسيدن به مرو (مقر حكومت مأمون). 6. استقبال بىنظير مسلمانان شهرهاى بين راه (مانند قم و نيشابور) از امامرضا(ع) و ظهور كرامات و معجزات فراوان از آن حضرت. 7. استقبال مأمون از امام رضا (ع) و مراعات احترام آن حضرت و مقدم داشتن ايشان بر علويان و عباسيان. 8. وادار كردن امام رضا (ع)، توسط مأمون براى پذيرش ولايتعهدى. 9. پذيرفتن امام رضا (ع)، ولايتعهدىِ مأمون را مشروط بر عدم دخالت در امور كشوردارى، در سال 201 هجرى. 10. ضرب سكه بهنام امامرضا(ع) و خواندن خطبه بهنام آنحضرت، در منابر و محافل، و بزرگ آوازه نمودن مقام ايشان در شهرهاى مختلف اسلامى بهدستور مأمون. 11. تزويج ام حبيبه، دختر مأمون به امام رضا (ع) و نامزدىِ ام الفضل براى اماممحمد تقى (ع)، توسط مأمون عباسى. 12. دستور مأمون به مردم مبنى بر كنار گذاشتن بدعت عباسيان در پوشيدن لباس سياه و تغيير آن به جامه سبز. 13. تشكيل جلسههاى مناظره امام رضا (ع) با رؤساى مذاهب واديان (مسيحيت، يهوديت، صابئين، زرتشتى و...) درباره مسائل كلامى، به دستور مأمون. 14. انتقال مقر خلافت و تشكيلات حكومتىِ مأمون از مرو به بغداد به خواست امام رضا (ع). 15. خروج امام رضا (ع) به همراه مأمون، فضل بن سهل و تمامىِ دست اندر كاران حكومتى از مرو. 16. سوءقصد به فضل بن سهل و كشته شدن او در حمام سرخس، به توطئه مأمون، در سال 203 هجرى. 17. نصيحت امام رضا (ع) به مأمون در مراعات شؤونات دينى و مردمى. 18. حسد وكينه تدريجىِ مأمون به امام رضا (ع) و پنهان نگه داشتن آن. 19. مسموميت و شهادت امام رضا (ع) به دستور پنهانىِ مأمون، در روز آخر صفر سال 203 هجرى. 20. سوگوارى و غمگين شدن ظاهرىِ مأمون در شهادت امام رضا (ع) و به خاكسپارى آن حضرت در كنار قبر هارون الرشيد، در قريه سناباد، از دهستان نوقان (مشهد كنونى). یا امام الرئوف: احساس خواهد کرد کوه نور می بیند وقتی که شهرت را کسی از دور می بیند احساس انسانی که روی تکه ی چوبی در عمق تاریکی دریا ، نور می بیند جای قدمهای بهشتی تو را عاشق در کوچه باغ سبز نیشابور می بیند زائر همان آنی که مشهد می رسد ، خود را با بچه آهوی شما محشور می بیند هر کس که می آید میان صحن های تو شور خودش را گوشه ی ماهور می بیند با اشک می آید ولی دلخوش به روزی که بالای بالینش تو را در گور می بیند شاعر نگاهش سمت گنبد میرود اما جای کبوتر دسته های حور می بیند در بیت هشتم صحن کهنه – پنجره فولاد انگار می گویند : مردی کور می بیند ... سید محمد حسینی آهوآمد سوی تو آرام شد،پس می شود درحریمت هر که بی کس می رود کس می شود یک عبای آبی و عمامه ای از جنس نور آسمان ازدست این گنبد ملبّس می شود خوب ها از چشمشان "می" می چکد اما چرا قسمت چشمان من انگور نارس می شود؟ تو دلیل اعتبار گنبد و نقّاره ای آهن و سنگ ازوجود تو مقدّس می شود دل اگر تاریک باشد در حریمت چون کلاغ زود در بین کبوتر ها مشخّص می شود پنجره فولاد،سقّاخانه وگنبدطلا هرکه در صحن است محو این مثلّث می شود مهدی رحیمی یا حق: دل عاشق گواه خود دارد عاشقی رسم و راه خود دارد با من از شرط عقل امر مکن دل دیوانه شاه خود دارد عاقلان طعنه گوی عشاقند عقل هم اشتباه خود دارد حج فطرس طواف کرببلاست هر ملک خانقاه خود دارد می کشد نام کربلا همه را شاه دلها سپاه خود دارد گرچه ارباب مثل هر شاهی عبد چهره سیاه خود دارد در کنار حبیب و مسلم و حر جون او نیز جاه خود دارد کربلا، سامرا، مدینه، نجف هرکجا بارگاه خود دارد من امام رضایی ام چه کنم؟ هرکسی تکیه گاه خود دارد مهدی بقایی پرواز تا حرم فکر پرواز تا حرم عشق است فکر این که کبوترم عشق است از لب بام صحن آزادی رو به سوی تو می پرم عشق است این که فکر زیارتت آقا تا ابد هست در سرم عشق است تا که من لقمه ای برای شفا از غذای تو می خورم عشق است گوشه ی این حریم نورانی یاد مولای بی حرم عشق است روضه های کنار صحن و رواق نعره ی وای مادرم عشق است حالت لحظه ی تولد اشک به روی گونه ی ترم عشق است شعر گفتن کنار پنجره ی این قطاری که می برم عشق است این که از کودکیم تا امروز سائلی پشت این درم عشق است من که در غربت تو تنهایم تو که هستی برابرم عشق است تو که حسن ختام من هستی به خدا بیت آخرم عشق است شاعر:سيد حميد داودي عملیات خیبر بود. من هم به عنوان خبرنگار به منطقه اعزام شده بودم. عملیات که تمام شد به ما گفتند چند روز دیگر بمایند ممکن است عملیات ادامه پیدا کند. در آن چند روزی که در منطقه بودیم عملا کار زیادی نداشتیم . معمولا هر روز از پل معلقی که در حال ساخت بود دیدن می کردم. پیشرفت سریع پل برایم خیلی جالب و در عین حال افتخار آمیز بود. دو روز بعد از عملیات کنار پل در حال احداث، نشسته بودم و در حال خوردن کمپوت صلواتی بودم که در فاصله حدود150 متری، کنار نیزار ها ، یکباره تعدادی از رزمنده ها در یک نقطه جمع شدند. معلوم بود یک اتفاقی رخ داده است . به سرعت خودم را به محل رساندم. بچه بسیجی ها یک اسیر عراقی پیدا کرده بودند که 48 ساعت بعد از پایان عملیات خیبر خود را تسلیم کرده بود. به نظرم آمد باید آدم مهمی باشد که 48 ساعت بدون آب و غذا خود را پنهان کرده است . ترکش خورده بود و لباسش آغشته به خونهای خشک شده ای بود که در این مدت از بدنش خارج شده بود. می خواستم با او مصاحبه کنم . اما نمی شد. طرف هم خیلی ترسیده بود هم از شدت ضعف ناشی از خونریزی و گرسنگی نای حرف زدن نداشت . از بسیجی ها خواهش کردم کنار بروند و او را به خودرو لندکروزی که در اختیارم بود هدایت کردم. می خواستم هرچه سریعتر با او مصاحبه کنم تا هم وظیفه کاری ام را تمام کرده باشم هم حس کنجکاوی خودم را ارضاء. وقتی داخل ماشین نشست رزمنده ها دور ماشین جمع شده و دست های خود را دور صورت گرفته و به شیشه ماشیین چسبانده بودند تا ببیند داخل لندکروز ما چه می گذرد. اسیر بیچاره وقتی صورتها و دماغهای پهن شده را می دید بیشتر می ترسید. خوب طبیعی بود که در این شرایط امکان مصاحبه وجود نداشت. به راننده گفتم حرکت کن . حرکت کرد و از اسیر دستگیر شده فقط گردو خاکی باقی ماند. بسیجی ها اما از اینکه اسیرشان را برده ام نگران نشدند. می دانستند که جای دوری نمی رود. وقتی کمی دور شدیم و اوضاع آرام شد کمی سوهان ، انار ، آب میوه و خوراکی های صلواتی ای که ذخیره کرده بودیم را به او دادیم و او هم با ولع می بلعید. وقتی کمی انرژی گرفت با کمک مترجمی که همراهم بود مصاحبه شروع شد. می گفت سرباز احتیاط است و دوسالی است که سربازی اش تمام شده ولی هنوز ترخیص نشده است. ترکش به باسن اش اصابت کرده بود و درد زیادی داشت . سواد و کمالی هم نداشت . فقط از ترس خود را پنهان کرده بود. راست یا دروغ ، چیز هایی گفت که برای خبر سازی مناسب نبود و مصاحبه به درد بخوری از آب درنیامد. اورا تحویل یکی از کمپهای اسرا دادیم و رفتیم پی سورچرانی خودمان در ایستگاه های صلواتی جبهه . کار دیگری نداشتیم. دو روز بعد ، از خبرنگاران خارجی و داخلی دعوت کرده بودند که برای پوشش خبری به منطقه بیایند . اسرا را در یک محوطه بسیار وسیع به خط کرده ، نشانده بودند. یادم نیست چند اسیر بود ولی باید سه چهار هزار نفری می شدند. همه شان نگران . خبرنگاران که به محل رسیدند شروع به تهیه عکس و فیلم و خبر کردند. من هم لابلای اسرا دنبال سوژه می گشتم که ناگهان یکی از اسرا از فاصله حدود صد متری برایم دست تکان د اد و با فریاد گفت: " سلام علیکم " . همان سربازی بود که دور وز پیش به کمپ تحویل داده بودم . من هم دستی برایش تکان دادم و گفتم سلام علیکم. عربی همینقدر بلد بودم . ولی دلم می خواست از او دلجویی کنم . می خواستم از او حال جراحتی که در باسنش بود بپرسم . برای اینکه در آن محیط باز و پر هیاهو صدا به او برسد فریاد زدم " کیف ماتحتک؟ " ناگها ن تمام اسرایی که صدای مرا شنیدند با همه نگرانی و دلهره ای که داشتند قهقهه زدند و تا دقایقی صدای خنده آنان قطع نمی شد. نمیدانستم چه باید بکنم . ولی فضا به گونه ای بود که فهمیدم گاف بدی داده ام . بعد از برنامه انتقال اسرا از مترجم پرسیدم چرا اینقدر اسرا به من خندیدند؟ گفت تو به جای عبارت کیف ما تحتک باید می گفتی کیف جراحتک ؟ خلاصه انکه بی سوادی ما کلی روحیه اسرا را عوض کرد. خوب گاهی سواد کارساز است وگاهی بی سوادی. یادش بخیر چه روزهای سخت و قشنگی بود. هرگاه کاروان تشییع شهدای جنگ تحمیلی در سطح شهر به حرکت در می آید، دلشکستگان و عاشقان این فرشتگان آسمانی، با فرزندان و عزیزان خود نجوا و درد و دل می کنند.هستند کسانی که با نوشتن چند کلمه و جمله بر روی تابوتهای حامل شهدا، اینگونه بار غم فقدان این ستارگان را اندکی سبک می کنند.